سلاااام حال خودم چطوره؟ خوبم

نمیفهمم چرا حس میکنم هنوز داغم نمیفهمم.اما خب چه سرد و چه گرم باید بگم در ۸دیماه تکلیف ما معلوم شد.

فقط میتونم بگم خدایا دمت گرمممم.اول بخاطر اینکه تکلیف منو زودتر معلوم کردی

دوم بخاطر اینکه بهم اینهمه صبر و تحمل دادی

یعنی من خودم در عجبم که دختر اینقد قوی؟یعنی انگار نه انگار.

دمم واقعا گرم.یادم باشه فردا برم برای خودم قاقالی لی بخرم.بخاطر اینهمه .

هان؟چیه؟ هیچی فقط حس کردم از درون یکم ترک برداشتم.اوووو فدای سرت حالا گفتم چطو شده.بابا ما زدن با خاک یکیمون کردن هیچی نگفتیم.

یه دوسه ساعت دیگه هوا روشن میشه اسمون عین همیشس

مردم مشغول کارن.

مامور حراست طبق معمول کارتامون چک میکنه.

والاااا . اونایی تو کتابا مینویسن همشون چرتن.فردا و پس فردا و اووو همه سال های پیش رو عین همین الانن.هیچ فرقی نمیکنه.

الانم جانم شما از پله سوم چهارم افتادی خوب بود از طبقه ۷ام میوفتادی اصن هفتم چیه از طبقه اول میوفتادی

بخدا ناراحت نیستم چرا فک میکنی ناراحتم

د اخه من تورو میشناسم.سر دردی الان داغی .اما خب داری جون میکنی خوب بنظر بیای و این یعنی دلت یکم گرفته اما خب داری تلاش میکنی سر پا واستی.

کنارتم.غصه هیچیو نخور.

زندگی ادامه داره.


ساعت 8شبه.من در حالتت بی حسی شدیدم.هرکار کردم که خالی بشم از حسای بدم نشد که نشد.مثل اینکه عزم رفتن ندارن.

حوصله ندارم.عصری رفتم بیرون و خودمو به یه قهوه دعوت کردم.تلخ بود.غریب بود.نمیدونم . فکرم درگیر هفته دیگس.قراره بیرون از محیط دانشگاه ببینمش.باید روی ابرا باشمم ولی نیستم.میترسم.اخه خدا خیلی با من از اینن شوخیا کرده . شوخی تلخی که زندگی و باورامو نابود کرده.الان دیگه از هیچی نمیترسم.از دست دادن آدما عادی ترین اتفاق زندگیمه.اینکه بخوام و خواسته نشم.ینکه تا پای جون بجنگم و ببازم عادیه.واسه همین دیگه نمیجنگم.و منفور ترین جمله زندگیمو به زبون میارم.همینه که هست و من دیگه برای هیچ چیزی نمیجنگم.هرچی میخواد بشه ، بشه.

یه موقعی خیلی دلم گرم بود اما الان سرده درست مثل یه شب که برف بباره و کسی تو خیابون نباشه و همه مغازه ها بسته باشن.

همونقدر غریب و مظلوم.بی حوصله ام.از دوستای دانشگاهم خیری ندیدم.یه مشت آدم منفعت طلب که وقتی خرشون از پل گذشت دیگه نگفتن بابا دختر خرت به چند من!!!

گور باباشون.منکه خیلی وقته قیدشون رو زدم.دیگه هم بهشون احتیاجی ندارم.فقط خدا میدونه چقدر دلم پر میزنه واسه تموم شدن دانشگاه که هیچکس رو نمیبینم.اینقدر نامردی دیدم که از همه ترسیدم.از همه بریدم.دیگه وقتی بی مهری میبینم میگم،میگم عه توام؟ و برای ابد میذارمش کنار.

امروز با دوستم خیلی حرف زدیم.حرفای خوبی نبود اما گفت.بهش حق میدم.حتی اگه بخواد منو ترک کنه هم بهش حق میدم.

کلا بهش حق میدم.اون گناهی نکرده که با من دوسته.مجبوره منو تحمل کنه.امروز گفت دیگه هیچ عکسی نمیخواد باشه تو گوشیش از من.

اشکال نداره.آره الان بغضم گرفت.اما مهم نیس.اینقدر این هفته گریه کردم که دیگه این حس برام عادی شده.امشب بازم سیگار کشیدم.اونم 3تا نخ پشت سر هم.

چه کیفی داد.چی سرم اومده هااااااان؟باورم نمیشه یه چیز بی ارزش اینقدر منو آروم کرده.آروم؟نه صادقانه نه .فقط دارم بی حس میشم.و میترسم از اینکه یه روز این بغض دهن وا کنه و منو به هزاران تیکه تقسیم کنه.من مطمینم این آرامش قبل طوفان منه.

من مطمینم یکی از همین روزا جوری داد میکشم که گوش همه کر بشه.

همه سوارم شدن .پر شدم از تموم حس های سیاه.

از خانوادم بگم که مدام توقع دارن منو شاد ببینن و باهام وقت بگذورنن.

از دوستم بگم که داره جون میکنه منو بفهمه و بتونه کمکم کنه.

از مامان جونم بگم که مدام غر میزنه نمیرم به دیدنش.

همه توقع دارنهیچکس جای من نیست.

من خسته ام از تموم این سال.

چه 21 سالگی نحسی.از همون لحظه اول نحس بود.از همون شبی که سیل تبریکات جاری شد و من نوشتم وااای مرسی عزیزم.

نقاب زدم.نقش بازی کردم.خرد شدم.داره گریه ام میگیره.داره یادم میاد.اون لحظه ای که وسط خونمون افتادم و کمرم گرفت و بیهوش شدم از درد.اون موقع که صورتم غرق اشک بود.اون صبح که اشکای بابامو دیدم.چه سال نحسی بود.چه مردادیکاش همون صبح مرده بودم.کاش الان زیر خروار ها خاک بودم.صورتم داره خیس میشه.گلوم داره درد میگیره.کارای دانشگاهم مونده.دست تنهام.مهم نیس.از پسشون برمیام.یه کاریش میکنم.

این وسط قلب منم بازیش گرفته.بازم علاقه مند شده.بعد از 1سال.بازم بی تابهفکر میکنه چیزای خوبی در انتظارشه.شایدم باشه.شایدم خدا دلش برام سوخته.اونم کمرش مث بابام شکست وقتی من جلوش چشماش نقش زمین شدم.

آره من شکستم.جوری که خدا ریخت بهم.بابام خرد شد.مامانم اونقد غصه خورد تا از صد نقطه ی بدنش درد خودشو نشون داد.

از چشمام بنویسم یکم.خب مبارکه نیم نمره زیاد شده و زاویه انحراف چشمم دوبرابر شده . خیلی تار میبینم.دکتر گفت نباید اینقدر گریه کنم.این خیلی موثره گفت دیگه حق ندارم بیشتر از 2ساعت بشینم پای سیستم . اما من نیاز دارم برای فراموش کردن دردام کار کنم.هرکاری.

امروز ساز زدم.چه سازی.اونقدر پرسوز اهنگ ابی رو زدم که خودم اشکم در اومد.

از دست من میریاز دست تو میرمتو زنده میمونی .منم که میمیرم.

اخ چقدر دلم امشب مرگ میخواد. چه صبحی بشه وقتی همه بیان بهشت زهرا.همه از خوبیام بگن.دیگه کسی اخلاق گندمو نزنه تو سرم.دیگه کسی نناله از من.

دیگه کسی از بودن من زجر نکشه.فراموش بشمدیگه خلاص شم از این باتلاقاز همه چی

چی سر من اومدهچه بی مهریا که ندیدم.یعنی میشه یه روز بقیه بفهمن چقدر مهربون بودم؟چقدر بفکرشون بودم.

از همه بریدم حتی از خودم.فقط دارم الکی اکسیژن مصرف میکنم.هفته دیگه باید برم سونوگرافی بخاطر کیستم.

یه چند روزیه بازم سردرد میشم و میزنه به چشمم.دکتر گفت فشار چشمم میره بالا.

تو نت خوندم ممکنه این حالات منجر به نابینایی عصبی بشه.

کاش یه عشق داشتم.الان پیشم بود.بغلم میکرد.اخ بغل.چقدر محتاجشم.چقدر دلم برای یه بوسه از ته دل تنگ شده.چقدر دستام خالیه.چقدر من پیرشدمچقدر دلمرده شدم.

با کی راجبشون حرف بزنم؟کی میفهمه.همه از آتیش یه چیزی شنیدن من اما توی آتیش سوختم.نمیتونم ببخشم.هیچیو.هیچکسو

قلب من ترک برمیداره اما خانوم شدم ، بزرگ شدم ، خفه خون میگیرم تا بقیه ناراحت نشن.تا بقیه نفهمن از غمم.عادت کردم توی خودم بریزم.همه رو از دست دادم.دیگه قیافمم برا بقیه شده عذاب علیم.کاش یکیو داشتم پناه میبردم بهش.میومد بغلم میکرد میگفت هیش.هیچی نشده. من هستم نترسیا.فک کنم فقط خدا اینو میگه.خدایی که فکر میکنم خیلی بهم بدهکاره.همه چی رو ازم گرفت.امیدوارم به جاش یه چیزی بهم بده که شب بخوابم و صبح بیدارشم و شده باشم همون دختر 16ساله.قلبم زنده بشه.خون بره تو رگام.االان یه مرده ی متحرکم.حس ندارم.همش میترسم.حتی از سایه ی خودم.

حال من حال اون آدم زخمیه که خودش دیده زخمش چقدر کاریه اما جایی نمیره خوش نشسته بمیره

تصمیمم رو گرفتم.ساکت میشم.بیشتر از همیشه.میرم توی خودم.دیگه ام برنمیگردم.هیچی نمیتونه برم گردونه.دیگه سرمو بالانمیارم که دیدن من نشه مایه عذاب

واقعا با گریه ام آروم نمیشم.41دقیقس دارم اشک میریزم.امالبریزم بخدا

هیشکی نیس یه قدم واسم برداره.واسم بجنگه.هیشکی منو دوس نداره.من مزاحمم.من اضافی ام.

من باختم.دیگه ام نمیخوام خودم رو زنده کنم.من امشب تموم شدم.از امشب میشم یه روح.یه شبح.یکی که هیچوقت نبوده انگار.

دل تنها و غریبم

من و این حال عجیبم

حال بارون زده از چشمای ابری

دل دل .دل تنگم

منو این حال قشنگم

حال ابری شده از درد و بی صبری

انگار دل منه

که داره میشکنه

صبور و بی صدا

هرلحظه با منه

گویا از اینهمه حس که تو عالمه

سهم منو دلم احوال تلخمه

وقتی هیشکی نیس که حتی

از نگاش آروم بشی

دل تنهات رام نمیشه

این تویی که رامشی

وای از این حال که دلت رو پای اعدام میکشی

بال پرواز دلت با پتک عقلت میشکنه

دل بی دل ، بی صدا تو مقتلش جون میکنه

روزی چندبار قتل حسم کار هرروز منه 

این یه حس تازه نیست

این حال هرروز منه

------------------------------------------------------------------------------------

امشب برای همیشه رفتم.

مامان ، بابا، زهرا ،

خیلی دوستتون داشتم اما ببخشید نتونستم طاقت بیارم.باید خودمو امشب تموم میکردم.

من برم هیشکی تنها نمیشه.

طفلکی مادرم بعد من حتما افسرده میشه

زندگیم عین دریای بی آب

آخه توووووووو چی میدونی ازم که

روتنم جای چنگال گرگه

پا گذاشتن رو قلبم که له شم.

بغض ابری برام وا نمیشه.

دورمم خیلی آدم نمونده

---------------------------------------------------------------------------

ببخشید که من آدم خوبی نبودم.تلاشمو کردم اما نشد.

5 دیماه 98

ساعت 8و56 دقیقه شب.


تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

mazhabi13 بازارسه تا اس ام اس | مجله تفریحی سرگرمی درنا فیلم فروشگاه ژیمناستیک am bakhshi blog آموزش زبان آلمانی دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه | رمان فوریو